خیانت روشنفکران

در سال ۱۹۲۷ میلادی، فیلسوف فرانسوی «جولین بندا» در نقد روشنفکرهای آن زمان کتابی بنام «خیانت روشنفکران» می‌نویسد و آن را این‌گونه آغاز می‌کند: «وقتی تولستوی در خدمت عسکری بود، یکی از افسرها را در حال زدن شخصی دید که در رژه‌ی نظامی از صف رژه بیرون شده بود. تولستوی برای افسر گفت: «آیا نمی‎شرمی که با یک همنوع خود این‎گونه رفتار می‎کنی؟ آیا انجیل را نخواندی؟»‎ افسر جواب می‎دهد: «و تو قواعد اردو را نخواندی؟» همیشه انسان‌های که به ارزش‌های معنوی باور دارند با این گونه پاسخ‌ها روبرو می‎شوند و به نظر من این گونه پاسخ‌ها غیر منطقی نیستند؛ چون اشخاصی که انسان را برای تسخیر بر مادیات رهبری می‎کنند نیاز به عدالت و نیکوکاری احساس نمی‌کنند. بااین‌حال، وجود اشخاصی در جامعه که مردم را به دینی غیر از دین ماده‌گرایی دعوت کند مهم و نیاز اجتماعی است؛ حتی اگر روان (روال) اجتماعی طوری باشد که به حاشیه رانده شده و مورد استهزا قرار گیرند. اما اشخاصی که برای این دعوت مورد اعتماد قرارگرفته‌اند – من آن‌ها را بنام روشنفکران یاد می‎کنم- نه‌تنها که این نقش را رها کرده‌اند؛ بلکه مخالف آن عمل می‎کنند.[i] این مسئله یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های روشن‌فکری بوده است. در جهان معاصر، روشنفکرانی که اکثراً باید برای ارزش‎های معنوی مانند عدالت و حقیقت مبارزه کنند، برای قدرت، شهرت و پول خود را فروخته‌اند. گزاره‎ی اصلی «بندا» در کتاب این است که «در جهان دودسته از ارزش‌ها وجود دارند؛ ارزش‌های مادی که شامل شهرت، ثروت و قدرت  و ارزش‌های معنوی که شامل حقیقت و عدالت می‌شوند. اکثریت قاطع انسان‎‌ها دنبال ارزش‌های مادی‌اند و می‌کوشند تا مقداری از شهرت، ثروت و قدرت به دست آورند. درسوی دیگر، تعداد اندکی از مردم دنبال ارزش‌های معنوی یعنی حقیقت و عدالت می‌باشند. اکثراً این دودسته از ارزش‌ها باهم در تضاد قرار می‌گیرند؛ طوری که هر قدر یک فرد دارای شهرت و ثروت بیشتر باشد، احتمالاً در زندگی وی حقیقت و عدالت کم‌تری وجود خواهد داشت.»[ii] اگرچه این کتاب در سال ۱۹۲۷ میلادی نوشته شده است اما گزاره‌ای اصلی کتاب و تحلیل نویسنده از حالت روشنفکران در حرکت‌های روشنفکری معاصر، خصوصاً در افغانستان و جهان اسلام، نیز تطابق پذیر است. ما در کشور خود چند گروه از روشنفکران یا بهتر است بگوییم که روشنفکرنماها داریم. گروه اول کسانی‌اند که دارای هیچ اصولی نیستند. آن‎ها وقتی از ظالم انتقاد می‎کنند که سودی در انتقاد نهفته باشد. در حکومت‌های قبلی افغانستان اشخاصی به‌اصطلاح کارشناس مسائل سیاسی و روشنفکران جامعه بودند که دولت را نقد می‎کردند؛ اما وقتی دولت برای آن‌ها مقامی می‎داد خاموش می‌گردیدند. آن‎ها فقط دنبال سود خود بودند و بقیه هیچ. بعضی از آن‌ها در هر زمان به حیث چاپلوس و مدافع دولت می‌باشند. وقتی نظام تغییر کند، حتی اگر دولت کاملاً مخالف دولت قبلی باشد که برای آن چاپلوسی می‎کردند، پالان خود را تغییر داده و چاپلوس دولت جدید می‎شوند؛ فقط به خاطر مقام و پول. جلال آل احمد در مورد این نوع روشنفکران می‌نویسد: «آدم غرب‎زده (منظور از همان روشنفکرنماها است) هُرهُری مذهب است. به هیچ‌چیز اعتقاد ندارد. اما به هیچ‌چیز هم بی‌اعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور است. همه‌چیز برایش علی‌السویه است. خودش باشد و خرش از پُل بگذرد، دیگر بودونبود پلُ هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی، نه به خدا یا بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتی لامذهب هم نیست. هُرهُری است. گاهی به مسجد هم می‎رود. همان‌طور که به کلوپ می‎رود یا به سینما…….البته رأی هم می‏دهد. اگر رأیی باشد، و به‎خصوص اگر رأی دادن مُد باشد[iii]، اما به کسی که به امید جلب منفعت بیش‌تری پیش او می‎رود، هیچ‌وقت از او فریاد یا اعتراض یا امایی یا چون‌وچرایی نمی‎شنوی. سنگین و رنگین و با طمأنینه‎ای در کلام، همه‌چیز را توجیه می‌کند و خودش را خوش‌بین جا می‎زند.»[iv] گروه دوم روشنفکرنماها که در افغانستان و کشورهای اسلامی دیگر (و با اندکی تغییرات) در همه جوامع وجود دارند که شاید اصولی داشته باشند اما به دلیل فهم ضعیف و تأثیر از تمدن‎های دیگر (بیگانه) و یا به حیث حرکت‌های اجتماعی-سیاسی ارتجاعی در مقابل حرکت‌های دیگر، جامعه را به پرتگاه می‎برند. این گروه از روشنفکرنماها را به دودسته‌ی نوگرایان دینی و جمودگرایان دینی[v] -که دوروی یک سکه‌اند- تقسیم کرده می‌توانیم. علی عزت بیگوویچ در رساله‌‌ی خود «اعلامیه اسلامی» این دودسته را مانع اصلی بیداری اسلامی می‌داند و در مورد آن‌ها می‎نویسد: «نظریه‌ی تجدید اسلامی که اسلام را قادر به ارائه راه‌حل نه‌تنها برای تعلیم و تربیه‌ی انسان‎ها، بلکه برای نظم دادن به زندگی دنیوی آن‌ها می‌داند، همیشه دو گروه از مردم را در مخالفت با خود می‌یابد: اول جمودگرایان دینی که همه‌چیز اسلام را به شکل و شمایل سابق می‌خواهند. دوم هم نوگرایان دینی که می‌خواهند شکل و شمایل زندگی بیگانگان را تقلید کنند. جمودگرایان دینی مسلمانان را به گذشته و نوگرایان دینی آن‌ها را به یک آینده‌ی مبهم و بیگانه از اسلام می‌برند. باوجود تفاوت‌های واضح میان جمودگرایان و نوگرایان دینی، هر دو گروه بعضی نقاط مشترک نیز دارند. هر دو گروه اسلام را به حیث یک دین به معنی غربی کلمه می‌بینند[vi]. اصلی‌ترین گروه جمودگرایان دینی در جهان اسلام «شیخ‌هایی» هستند که در مخالفت با اسلام، یک سیستم روحانیت را تبلیغ می‌کنند و به خاطر فهم قرآن، خود را میان قرآن و انسان قرار می‎دهند. به نظر آن‌ها اسلام یک‌بار و برای همیشه تأویل و تفسیر شده است و بهترین کار این است که همه‌چیز را همان‌طوری که تقریباً 1400 سال قبل تأویل و تفسیر شده بود، بدون در نظر داشت تغییراتی که در طول این تاریخ طولانی به وجود آمده است، در وضعیت فعلی عملی کنیم. یکی از نتایج اجتناب‌ناپذیر این فکر کوته‌بینانه این است که علمای دین در آن به دشمن‌های سرسخت پیشرفت و ترقی مبدل می‌شوند. هر نوع تغییر در قوانین اسلامی حتی با استفاده از اصول قرآنی به خاطر هم‌خوانی با وضعیت‌های جدید بالاثر پیشرفت و تغییر سریع جهان، برای آن‌ها یک حمله به اسلام محسوب می‌شود.[vii] شاید این طرز فکر آن‌ها از دوستی با اسلام نشئت گیرد، اما همین دوستی و محبت بیماری‌زای بعضی از تنگ‌نظران است که باعث خفه شدن فکر اسلامی در میان مسلمانان می‌شود. اکنون‌که جهان اسلام نیازمند

خیانت روشنفکران بیشتر بخوانید »