در سال ۱۹۲۷ میلادی، فیلسوف فرانسوی «جولین بندا» در نقد روشنفکرهای آن زمان کتابی بنام «خیانت روشنفکران» مینویسد و آن را اینگونه آغاز میکند: «وقتی تولستوی در خدمت عسکری بود، یکی از افسرها را در حال زدن شخصی دید که در رژهی نظامی از صف رژه بیرون شده بود. تولستوی برای افسر گفت: «آیا نمیشرمی که با یک همنوع خود اینگونه رفتار میکنی؟ آیا انجیل را نخواندی؟» افسر جواب میدهد: «و تو قواعد اردو را نخواندی؟»
همیشه انسانهای که به ارزشهای معنوی باور دارند با این گونه پاسخها روبرو میشوند و به نظر من این گونه پاسخها غیر منطقی نیستند؛ چون اشخاصی که انسان را برای تسخیر بر مادیات رهبری میکنند نیاز به عدالت و نیکوکاری احساس نمیکنند.
بااینحال، وجود اشخاصی در جامعه که مردم را به دینی غیر از دین مادهگرایی دعوت کند مهم و نیاز اجتماعی است؛ حتی اگر روان (روال) اجتماعی طوری باشد که به حاشیه رانده شده و مورد استهزا قرار گیرند. اما اشخاصی که برای این دعوت مورد اعتماد قرارگرفتهاند – من آنها را بنام روشنفکران یاد میکنم- نهتنها که این نقش را رها کردهاند؛ بلکه مخالف آن عمل میکنند.[i] این مسئله یکی از بزرگترین چالشهای روشنفکری بوده است. در جهان معاصر، روشنفکرانی که اکثراً باید برای ارزشهای معنوی مانند عدالت و حقیقت مبارزه کنند، برای قدرت، شهرت و پول خود را فروختهاند.
گزارهی اصلی «بندا» در کتاب این است که «در جهان دودسته از ارزشها وجود دارند؛ ارزشهای مادی که شامل شهرت، ثروت و قدرت و ارزشهای معنوی که شامل حقیقت و عدالت میشوند. اکثریت قاطع انسانها دنبال ارزشهای مادیاند و میکوشند تا مقداری از شهرت، ثروت و قدرت به دست آورند. درسوی دیگر، تعداد اندکی از مردم دنبال ارزشهای معنوی یعنی حقیقت و عدالت میباشند. اکثراً این دودسته از ارزشها باهم در تضاد قرار میگیرند؛ طوری که هر قدر یک فرد دارای شهرت و ثروت بیشتر باشد، احتمالاً در زندگی وی حقیقت و عدالت کمتری وجود خواهد داشت.»[ii]
اگرچه این کتاب در سال ۱۹۲۷ میلادی نوشته شده است اما گزارهای اصلی کتاب و تحلیل نویسنده از حالت روشنفکران در حرکتهای روشنفکری معاصر، خصوصاً در افغانستان و جهان اسلام، نیز تطابق پذیر است.
ما در کشور خود چند گروه از روشنفکران یا بهتر است بگوییم که روشنفکرنماها داریم.
گروه اول کسانیاند که دارای هیچ اصولی نیستند. آنها وقتی از ظالم انتقاد میکنند که سودی در انتقاد نهفته باشد. در حکومتهای قبلی افغانستان اشخاصی بهاصطلاح کارشناس مسائل سیاسی و روشنفکران جامعه بودند که دولت را نقد میکردند؛ اما وقتی دولت برای آنها مقامی میداد خاموش میگردیدند. آنها فقط دنبال سود خود بودند و بقیه هیچ. بعضی از آنها در هر زمان به حیث چاپلوس و مدافع دولت میباشند. وقتی نظام تغییر کند، حتی اگر دولت کاملاً مخالف دولت قبلی باشد که برای آن چاپلوسی میکردند، پالان خود را تغییر داده و چاپلوس دولت جدید میشوند؛ فقط به خاطر مقام و پول.
جلال آل احمد در مورد این نوع روشنفکران مینویسد: «آدم غربزده (منظور از همان روشنفکرنماها است) هُرهُری مذهب است. به هیچچیز اعتقاد ندارد. اما به هیچچیز هم بیاعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور است. همهچیز برایش علیالسویه است. خودش باشد و خرش از پُل بگذرد، دیگر بودونبود پلُ هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی، نه به خدا یا بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتی لامذهب هم نیست. هُرهُری است. گاهی به مسجد هم میرود. همانطور که به کلوپ میرود یا به سینما…….البته رأی هم میدهد. اگر رأیی باشد، و بهخصوص اگر رأی دادن مُد باشد[iii]، اما به کسی که به امید جلب منفعت بیشتری پیش او میرود، هیچوقت از او فریاد یا اعتراض یا امایی یا چونوچرایی نمیشنوی. سنگین و رنگین و با طمأنینهای در کلام، همهچیز را توجیه میکند و خودش را خوشبین جا میزند.»[iv]
گروه دوم روشنفکرنماها که در افغانستان و کشورهای اسلامی دیگر (و با اندکی تغییرات) در همه جوامع وجود دارند که شاید اصولی داشته باشند اما به دلیل فهم ضعیف و تأثیر از تمدنهای دیگر (بیگانه) و یا به حیث حرکتهای اجتماعی-سیاسی ارتجاعی در مقابل حرکتهای دیگر، جامعه را به پرتگاه میبرند.
این گروه از روشنفکرنماها را به دودستهی نوگرایان دینی و جمودگرایان دینی[v] -که دوروی یک سکهاند- تقسیم کرده میتوانیم. علی عزت بیگوویچ در رسالهی خود «اعلامیه اسلامی» این دودسته را مانع اصلی بیداری اسلامی میداند و در مورد آنها مینویسد: «نظریهی تجدید اسلامی که اسلام را قادر به ارائه راهحل نهتنها برای تعلیم و تربیهی انسانها، بلکه برای نظم دادن به زندگی دنیوی آنها میداند، همیشه دو گروه از مردم را در مخالفت با خود مییابد: اول جمودگرایان دینی که همهچیز اسلام را به شکل و شمایل سابق میخواهند. دوم هم نوگرایان دینی که میخواهند شکل و شمایل زندگی بیگانگان را تقلید کنند. جمودگرایان دینی مسلمانان را به گذشته و نوگرایان دینی آنها را به یک آیندهی مبهم و بیگانه از اسلام میبرند. باوجود تفاوتهای واضح میان جمودگرایان و نوگرایان دینی، هر دو گروه بعضی نقاط مشترک نیز دارند. هر دو گروه اسلام را به حیث یک دین به معنی غربی کلمه میبینند[vi]. اصلیترین گروه جمودگرایان دینی در جهان اسلام «شیخهایی» هستند که در مخالفت با اسلام، یک سیستم روحانیت را تبلیغ میکنند و به خاطر فهم قرآن، خود را میان قرآن و انسان قرار میدهند. به نظر آنها اسلام یکبار و برای همیشه تأویل و تفسیر شده است و بهترین کار این است که همهچیز را همانطوری که تقریباً 1400 سال قبل تأویل و تفسیر شده بود، بدون در نظر داشت تغییراتی که در طول این تاریخ طولانی به وجود آمده است، در وضعیت فعلی عملی کنیم. یکی از نتایج اجتنابناپذیر این فکر کوتهبینانه این است که علمای دین در آن به دشمنهای سرسخت پیشرفت و ترقی مبدل میشوند. هر نوع تغییر در قوانین اسلامی حتی با استفاده از اصول قرآنی به خاطر همخوانی با وضعیتهای جدید بالاثر پیشرفت و تغییر سریع جهان، برای آنها یک حمله به اسلام محسوب میشود.[vii] شاید این طرز فکر آنها از دوستی با اسلام نشئت گیرد، اما همین دوستی و محبت بیماریزای بعضی از تنگنظران است که باعث خفه شدن فکر اسلامی در میان مسلمانان میشود. اکنونکه جهان اسلام نیازمند بیداری فکری است، این گروه از مردم تجلی ناامیدی و تاریکی در میان مسلمانان هستند و کاملاً واضح است که اینها توان مقابله با مشکلاتی که جهان اسلام با آن روبرو است را ندارند.»[viii] علی عزت بیگوویچ در مورد نوگرایان میگوید: «از سوی دیگر، روشنفکران، غربزدهها و نوگرایان دینی نمونهای بارز از بدبختی و مشکلات در جهان اسلام میباشند. اینها جمودگرایان دینی را به حیث نمایندگان حقیقی اسلام به تصویر میکشند و مردم عام را نیز به این امر قانع میسازند و [با این بهانه] در مقابل هر فکری میایستند که اصول و اساس اسلامی داشته باشد.
اینها عموماً کسانیاند که در غرب تحصیلکردهاند و یک احساس عمیق خودکمبینی در مقابل ثروت و دارایی غربیها و یک احساس برتر بینی در مقابل مردم فقیر جوامع خود دارند که در آن بزرگ شدهاند. با بزرگ شدن بدون ارزشهای اسلامی و یا هر ارتباط اخلاقی و معنوی با مردم، بسیار زود معیارهای اسلامی خود را از دست میدهند و فکر میکنند که با حمله و از بین بردن ارزشها و فرهنگ جامعهی خویش و معرفی مفکورههای بیگانه و ناآشنا میتوانند جامعهی خویش را امریکا بسازند. در عوض پرورش دادن استعدادهای جامعهی خویش، آنها خواهشات نفسانی و امیال دنیوی را پرورش میدهند که باعث فساد و اغتشاش اخلاقی میشوند. آنها این را دیده نمیتوانند که قدرت دنیای غرب در این نیست که چگونه زندگی میکنند بلکه در این است که به چه شکل کار میکنند؛ قدرت در مود و فیشن، بیخدایی، رفتن به کلبهای شبانه و داشتن یک نسل جوان خارج از کنترل نیست، بلکه در سعی و کوشش، سماجت، علم و مسؤولیت پذیری مردم آنجا است.[ix]
حامیان نوگرایی دینی در جهان اسلام، آدمهای دانا و خردمندی نبودند که از میان مردم شکوفا شده باشند و یک راه جدید را به خاطر تطابق ارزشها و مفکورههای گذشته با پیشرفت و حالتی که همیشه قابلتغییر است معرفی کنند. آنها در مخالفت با ارزشهای جامعه با شکاکیت و کوتاهفکری تعجبآوری ایستادند و هر آن چیزی را که برای مردم مقدس بود پایمال کردند و بهجای آن، تقلید از بیگانهها را بدون در نظر داشت عواقب آن معرفی کردند. این نوع وحشیگری در ترکیه[x] و دیگر کشورها باعث به وجود آمدن ملتهای مقلد و منفعل شد و باعث شد که این کشورها وارد یک بحران معنوی گردند.»[xi]
جلال آل احمد در کتاب «غربزدگی» شخصیت روشنفکر نماهایی را تحلیل کرده و مورد انتقاد قرار میدهد که با گذشتهی خود قطع ارتباط کردهاند و از غرب آمدهاند (و یا با آرزوی غرب بزرگشدهاند). نوگرایان دینی ما نیز از همین غربزدهها هستند. جلالالدین آل احمد مینویسد: «آدم غربزده شخصیت ندارد. چیزی است بیاصالت. خودش و خانهاش و حرفهایش، بوی هیچچیزی نمیدهد. بیشتر نمایندهی همهچیز و همهکس است… او هیچ جایی است. نه اینکه همهجایی باشد، ملغمهای است از انفراد بیشخصیت و شخصیت خالی از خصیصه. تنها مشخصهی او که شاید دستگیر باشد و به چشم بیاید، ترس است؛ و اگر در غرب، شخصیت افراد، فدای تخصص شده است، اینجا آدم غربزده، نه شخصیت دارد و نه تخصص؛ فقط ترس دارد. ترس از فردا، ترس از معزولی، ترس از بینامونشانی، ترس از خالی بودن انبانی که بهعنوان مغز، روی سرش سنگینی میکند.»[xii]
محمد اقبال متفکر و فیلسوف معاصر مسلمان در مورد این گروه مینویسد:
«بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
که نیرزد به جَوی این همه دیرینه و نو
آن نگینی که تو با اهرمنان باختهای
هم به جبریل امینی نتوان کرد گرو»[xiii]
و:
«آه از افرنگ و از آیین او
آه از اندیشهی لادین او
ای اسیر رنگ، پاک از رنگ شو
مؤمن خود، کافر افرنگ شو
خیز و از کار امم بگشا گره
نشهی افرنگ را از سر بنه»[xiv]
اکثر «متفکران و روشنفکران» مسلمان هم در همین دو گروه قرار میگیرند. اما در سالهای اخیر به خاطر سیاستهای غرب یک نفرت بهحق از نوگرایان دینی پیداشده است؛ ولی متأسفانه در عوض اینکه مسلمانان به تعالیم درست دینی چنگ زدع و یک راه درست و میانه را در پیش گیرند، در چنگ جمودگرایان دینی و افکار ارتجاعی آنها افتادهاند و جمودگرایان دینی به خاطر اثبات و تأیید نمودن افکار خود، بعضی از اشخاص که دور از این ایده هستند، مانند محمد اقبال را از خود میدانند و بعضی از اشعار او را که در کوبیدن تمدن غربی و فکر غربی سروده است را نقلقول میکنند. نقدهای اقبال بر تمدن و فکر غربی بهجا است و باید در آن تأمل صورت گیرد؛ ولی فقط یکطرف قضیه است و نمیتوان هر کسی که خلاف فکر غربی و تقلید از آنها است را در حیطهی جمودگرایان دینی قرار داد. در طرف دیگر قضیه اقبال سرسخت مخالف جمودگرایان دینی بود. بهطور مثال:
«ز من بر صوفی و ملا سلامی
که پیغام خدا گفتند ما را
ولی تأویلشان در حیرت انداخت
خدا و جبریل و مصطفی را»[xv]
و:
«مکتب و ملا و اسرار کتاب
کور مادرزاد و نور آفتاب
دین کافر فکر و تدبیر جهاد
دین ملا فی سبیل الله فساد»[xvi]
و:
«من هم آنجا بودم و هیچ به ذهنم نرسید
بُرد چون؟ حضرت ملا ز خدا حکم بهشت
عرض کردم! الهی تو ببخشای مرا
خوش نمیآیدش از حور و شراب و لبِ کشت
نیست فردوس مقام جدل و قال و اقوال
دارد این بندهی تو بحث مکرر به سرشت
چون بد آموزی اقوام جهان کارِ وی است
پس به جنت نه کلیساست، نه مسجد، نه کنشت»[xvii]
در طول تاریخ اسلامی، چه در گذشته و چه حالا، اکثر مصلحین دینی در زمان خود توسط همین دو گروه مورد اعتراض قرار میگرفتند [که سالها بعد افراد هر دو گروه میخواستند آنها را از خود نشان دهند] و اولین دشمن فکری آنها اعضای این دو گروه بود. اگر ما به کسانی چون امام اعظم ابوحنیفه، ابن حزم، ابو حامد غزالی، ابنتیمیه و در معاصر متفکرین چون محمد اقبال و محمد اسد نگاه کنیم، اگرچه در نظر اجمالی میان آنها هیچ مشترکاتی دیده نمیشود، حتی مکاتب فقهی و عقیدتی آنها متفاوت است، ولی با اندک تأمل یک اشتراک اساسی باهم دارند و آنهم مبارزهی یکسان در مقابل جمودگرایان دینی و نوگرایان دینی بود و همهی آنها در زمان خود توسط همین جمودگرایان دینی متهم به انحراف از دین و بعداً توسط نوگرایان دینی متهم به کهنه فکری شده بودند. امام ابوحنیفه به خاطر کوشش برای نظاممند نمودن فقه اسلامی موردحمله جمودگرایان دینی قرار گرفت. ابن حزم با ایستادن در مقابل علمایی که نوعی از تقلید کورکورانه از علمای سابق را ترویج میکردند و میگفتند که دروازهی اجتهاد بسته شده است و هرکسی که با آنها مخالفت میکرد را مورد ظلم و ستم قرار میدادند، موردحمله قرار گرفت. آنها حتی اکثر کتابهای ابن حزم را سوزاندند و همینجا ابن حزم شعر مشهور خود را سرود که:
«کاغذها را میتوانی بسوزانی
اما آنچه درون کاغذها است را نمیتوان سوزاند
آنها در دلم ایمن است
هر جا که بروم آنها همراهماند،
همانجا که من نشستهام، او نیز نشسته است،
و در قبر من خواهد خوابید.»[xviii]
ابو حامد غزالی از خردهگیریهای فقهایی که درون دین را واگذاشته بودند و فقط به بیرون دین اکتفا نموده بودند به ستوه آمده و کوشش به زنده کردن درون و روح دین را نمود. با این کار موردحملهی عالم نماها قرار گرفت. درسوی دیگر، ابنتیمیه در مقابل رسوم افراطی در دین ایستاد و خواست دوباره کوشش به زنده نمودن اصول دین را نماید. همه اینها خواستند تا مردم را از پیروی و تقلید کورکورانهی علمای گذشته بیدار کرده و بر اساس اصول دین، داخل چارچوب تفسیری اسلام، دست به اجتهاد زدند.
نتیجهگیری:
فعلاً هم در جهان اسلام خصوصاً در کشورهای فارسیزبان به همین مشکل روبرو هستیم. در یکطرف ما روشنفکرنماهای را داریم که اصلاً اصول ندارند و فقط دنبال منافع شخصی خود هستند و با هر تغییر اجتماعی، برنامهی آنها نیز تغییر میکند. در طرف دیگر، بعضی از عالم نماهای دینی در مقابل پیشرفت مسلمانان قرارگرفتهاند و هرکسی که به آنها گوشزد کند که با این کار، شما از سنت اسلامی دفاع نه بلکه در مقابل آن قرار میگیرید، او را به سکولاریزم و غربزدگی متهم میکنند و در سوی دیگر، وقتی از دین یاد شده و خواسته شود که بر اساس خواست اکثر مسلمانان، یک حکومت بر اساس اصول اسلامی شکل گیرد، نوگرایان دینی شروع به حمله نموده و فرد را متهم به کهنه فکری میکنند. در این موقع راه، روش و مفکورهی علما و متفکرین چون ابن حزم، ابو حامد غزالی، ابن تیمیه و در معاصر اشخاصی چون محمد اقبال، محمد اسد، مالک بن نبی، علی عزت بیگوویچ و دیگران ما را کمک میکند تا از این گرداب نجات یابیم. این اشخاص تا اخیر عمر کوشش نمودند تا روح اجتهاد را زنده نگهدارد. ازیکطرف با عالم نماهای دینی به مجادله میپرداختند و از سوی دیگر با نقدهای روشنفکرنماها بر اسلام.
روشنفکران واقعی و علمای ربانیِ ما باید کوشش نمایند تا درراه این اشخاص رفته و اجازه ندهند که جمودگرایان دینی، اسلام را در دست گرفته و از آن به حیث وسیلهای برای سرکوب مخالفین خود استفاده کنند و همچنان به نوگرایان دینی اجازه ندهند تا با نظریات پوچ خود اسلام را زیر سؤال برده و همیشه باید به ارزشهای معنوی، حقیقت و عدالت پابند بوده و به ارزشهای مادی مثل پول، قدرت و شهرت پشت کنند و مسؤولیت یک روشنفکر واقعی را ادا کنند که به گفتهای نوام چامسکی: «مسؤوليت روشنفکر این است که حقیقت را بگوید و دروغها را فاش کند.»[xix] و در این راه استقامت و پایداری بسیار مشکل است که به گفتهی ابن حزم اندلسی «بالاتر از همهچیز بهترین نعمت که خداوند بر بندهی خود داده میتواند این است که عدالت و دوست داشتن عدالت و حقیقت و دوست داشتن [ایثار درراه] حقیقت را برای او اعطا نماید.»[xx]
منابع:
[i] خیانت روشنفکران، جولین بندا، صفحه Xi
[ii] جولین بندا، خیانت روشنفکران، با تصرف پروفیسور نورمن فنکلشتین
[iii] او هر کاری را میکند که مُد باشد و یا کاری که میکند حتماً مُد است حتی اگر این کار نقد بر غرب باشد.
[iv] جلال آلاحمد، غربزدگی، صفحه ۱۰۰
[v] در ترجمه این رساله توسط همین نویسنده در عوض واژهی جمودگرایان دینی از کلمهی محافظهکاران استفاده شده است که حالا فکر میکنم کلمهای جمودات دینی هدف علی عزت بیگوییچ را بهتر را میرساند. این کلمه را استاد مرتضی مطهری برای عالم نماهایی استفاده مینمود که توانایی فکر کردن را ندارند و باعث میشوند که جامعه اسلامی در یک رکود قرار گرفته و از آن بیرون آمده نتواند. آنها کسا نیاند که توانایی آوردن تغییر در فکر و اندیشهی خود را ندارند و حتی از تغییر ترس دارند. اینها هیچوقتی باعث پیشرفت و ترقی جامعه اسلامی شده نمیتوانند بلکه یک مانع به آن میباشند.
[vi] دین به معنی غربی کلمه منظور از ارتباط شخصی فرد با خدا با روشهای مذهبی مشخص میباشد بدون اینکه آن روشهای دینی بر جامعه تأثیر داشته باشد. بهطور ساده دین به معنی غربی کلمه دایرهی مسؤولیت قیصر (سیاست و اجتماع) را جدا و از مسیح (روح و فردیت) را جدا میداند. اما اسلام عقیدهای است که هر دو دایره؛ دایره سیاست و اجتماع و دایره روح و فردیت را دربر میگیرد. به همین دلیل علی عزت بیگوویچ در کتاب اسلام میان شرق و غرب وقتی از دین سخن میگوید منظورش از عیسویت است و وقتی از اسلام یاد میکند منظورش از یک جهانبینی جامع و دقیق است که هردو روح و بدن یا معنویات و مادیات را دربر بگیرد.
[vii] تغییر در قوانین قابل اجتهاد یعنی قوانین و احکامی که در قرآن و حدیث واضح بیان نشده است در یک دایرهای تفسیری اسلامی با استفاده از اصول اسلامی همیشه در میان علمای اسلام وجود داشته است. مفتی محمدتقی عثمانی در کتاب علوم القرآن مینویسد: «احکامی که تغییر زمان بر آنها تأثیر نمیگذارد در قرآن و حدیث با صراحت و وضاحت بیانشدهاند. قرآن و حدیث برای احکامی که از تغییر زمان متأثر میشوند در عوض تعیین تفصیلات جزئی آنها، اصولی عام و فراگیر بیان کرده است تا علمای هر دوره بتوانند در پرتو آنها تفصیلات جزئی را تعیین کنند.
بنابراین احکامی که در قرآن و حدیث منصوص هستند و اجماع امت بر آنها منعقد شده است قطعاً غیرقابل تغییر و در هر دوره و زمان واجب العمل میباشند. چراکه اگر از تغییر زمان متغیر میشدند در قرآن و حدیث منصوص نمیشدند. البته احکامی که در قرآن و سنت منصوص نیستند و امت بر آنها اجماع منعقد نکرده است طبق اصول بیان کردهی قرآن و سنت میتوان در آنها از قیاس و اجتهاد کار گرفت. تغییر زمان بر چنین احکام میتواند تأثیرگذار باشد. این مقولهی فقها: الاحکام تتغیر بتغیر الزمان (احکام به سبب تغییر زمان متغیر میشوند) دربارهی چنین احکام میباشد.» مفتی محمد تقی عثمانی، علوم القرآن، صفحه 364
[viii] علی عزت بیگوویچ، اعلامیه اسلامی، صفحه 1-3
[ix] محمد اقبال در شعر بسیار زیبای خود میسراید:
«شرق را از خود برد تقلید غرب
باید این اقوام را تنقید غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
نی ز رقص دختران بیحجاب
نی ز سحر ساحران لاله روست
نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
محمکی او را نه از لادینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
قوت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
مغز میباید نه ملبوس فرنگ» محمد اقبال، جاویدنامه، شعر: نمودار میشود ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سراییده غایب میشود.
[x] اشاره به «اصلاحات» اتاترک دارد که باعث ضررهای زیادی برای مردم ترکیه شد که یکی آن قطع ارتباط مردم ترکیه با گذشتهی آنها بهواسطهی تغییر الفبای ترکی از عربی به لاتینی بود. وضعیت اقتصادی و سیاسی ترکیه در چند دههی اخیر بعد از به قدرت رسیدن حزب اسلامگرای «عدالت و توسعه» بهتر شد.
[xi] علی عزت بیگوویچ، اعلامیه اسلامی، صفحات 3 الی 7
[xii] جلال آلاحمد، غربزدگی، صفحه ۱۰۱
[xiii] محمد اقبال، زبور عجم، کلیات اقبال
[xiv] محمد اقبال، گلچین ابیاتی از شعر: پس چه باید کرد ای اقوام شرق
[xv] محمد اقبال، پیام مشرق، کلیات اقبال
[xvi] محمد اقبال، جاویدنامه، کلیات اقبال
[xvii] شعر اردو آن قرار ذیل است:
«ميں بھي حاضر تھا وہاں ، ضبط سخن کر نہ سکا
حق سے جب حضرت ملا کو ملا حکم بہشت
عرض کي ميں نے ، الہي! مري تقصير معاف
خوش نہ آئيں گے اسے حور و شراب و لب کشت
نہيں فردوس مقام جدل و قال و اقول
بحث و تکرار اس اللہ کے بندے کي سرشت
ہے بد آموزي اقوام و ملل کام اس کا
اور جنت ميں نہ مسجد ، نہ کليسا ، نہ کنشت!» محمد اقبال، بال جبرئیل، کلیات اشعار اردو اقبال، ترجمهی محمد افسر رهبین صفحه 474
[xviii] رینولد نیکلسن، تاریخ ادبیات عرب، صفحه 427
[xix] نوام چامسکی، گزیدهی مقالات نوام چامسکی، مقاله مسؤولیت روشنفکران، صفحه 40
[xx] ابن حزم اندلسی، تهذیب النفوس، نصیحت شماره 113